بهشت …

بهشت …

 فهمیده ام بهشت در اتاق من است 
در خانه و حیاط ما …
در عطر بهار نارنجی که همیشه بهار را به اتاقم میآورد 
یاکریم هایی که برای دانه خوردن به پشت پنجره ام قدم میگذارند 
زاغی کوچکی که با بالهای سیاه و سفیدش در حیاط چرخ میزند 
گنجشک های شیطانی که با سرو صدای آنها از خواب برمیخیزم
باغچه ی سبزی که با دستان پدرم برکت میگیرد 
و مهربانی همیشگی مادرم که صفای خانه ماست 
آری بهشت همین جاست 
همین جا…

“سیده لطافت سیدی”