چنان دچار روزهای پر زدلهره ام
که درد در تمامی روحم به ناگهان جاری ست
زمان و ثانیه ها در تب و تابند
به یاد تو اما دلم صبورائی ست
به یاد روزهای خوش و آسمان آبی مست
که در تمام وجودم بهار نقش می بست
چه روزهای سپیدی چه حال خوب و خوشی
چه فکر زلالی در این جهنم ترس
به خود نگاه میکنم وباز چشم میبندم
|بهشت در درون من ست و بیهوده میگردم
سیده لطافت سیدی_ ۳۰\۰۴\۱۳۹۸
One comment on “بهشت…”
Comments are closed.
محبوبم را به چشم دل دیدم گفتم: تو کیستی! …گفت تو !
بهشت هم در درون ماست بیهوده می گردیم .👏👏👏👌