تلنگر…


روزها و روزها در خویشتنِ خویش گم میشویم و نمیدانیم انسانها هر یک دردی به همراه دارند و ما کورانه خود را به ندیدن میزنیم !
در دایره درد های خویش گم میشویم و از خود نمیپرسیم کجای راه را به اشتباه رفته ایم که اینچنین سرگردانیم !
کجای جاده، زنده بودن را از یاد برده ایم و زنده گی کردن را ؟
تقاص زندگی نکردن هایمان را از دیگران میجوییم و مدام در جنگیم … چه در عمل و چه در ذهن !
مگر نه اینکه زندگی به تمامی هنر درست اندیشیدن است !
چقدر در طول بیست و چهار ساعت زمان داده شده در روز را به تفکر میگذرانیم ؟ و نه بطالت ذهن !
این دغدغه های ذهنی بی تامل ، تنها انسان را به رنج میبرد …رنجی که خود میکشد و رنجی که به دیگران تحمیل میکند!!
باید تلنگری باشد ، کسی ، سخنی ، دردی ، کتابی …تا که شاید به خود آمده و زمان باقی عمر را به درستی زنده باشیم
زنده باشیم و در حیطه ی کوچک انسانهای اطراف کسی را کمی تنها کمی به درستی رهنمون شویم ، شاید که ما تلنگر گم شده ی انسانی هستیم که در انتظار ماست !
ما به هدفی زنده ایم
هدفمان را بیابیم … حال خوش زنده گی را !

سیده لطافت سیدی – ۴ مرداد ۹۹
www.rooshena.ir
rooshenaa@