هنر ظریف بی خیالی

وقتی این کتاب را شروع کردم راستش فکر نمی‌کردم که اینقدر عمیق و اینقدر جالب باشه و در واقع شاید تعارضاتی هم بین تفکرات من و این کتاب وجود داشته باشد اما در کل ازش لذت بردم:

فصل اول

در فصل اول این کتاب این جمله نظر منو جلب کرد :

همیشه به ما گفته شده روی موارد مثبت و غیر واقعی تاکید کنیم این نشان میدهد که ما در واقع آن چیز را نداریم!

و به ما گفته شد روی چیزی تمرکز کنیم که نداریم و آن را تصور کنیم ، که اینکار صحیح نیست!

جواب سوال خودم را در این جملات گرفتم که:

داشتن یک زندگی خوب و تلاش برای خلق آن خوب است ولی مشکل اینجاست که اگر به خلق چیزی بیش از حد اهمیت بدهید، سلامت فکر را به خطر می‌اندازد !

در واقع کلید یک زندگی خوب این است که تنها روی چیزهایی تمرکز کنیم که برایمان واقعی و فوری و مهم هستند.

افکار ما بخشی از زیبایی انسان بودن ماست اما مشکل اینجاست که جامعه با تبلیغ مصرف گرایی باعث شده که وقتی شما در خانه خودتان هستید به این فکر کنید که زندگی شما چقدر مزخرف است و حال بد را به شما القا می‌کند و به خود می‌گوید من چه مشکلی دارم که به آن نقطه‌ای که باید، نرسیدم؟!

این جمله را وقتی خواندم دیدم که چقدر این در زندگی ما اتفاق میافتد و قابل لمس است؛  انقدر که همه چیز را خوب و عالی نشان میدهند در تصاویر و در فیلم ها و حتی توی اینستاگرام حتی مردم از خودشان چیزهایی را نشان میدهند که شاید در زندگی واقعی اکثریتشان اینگونه نیست ! و خیلی از ماها با دیدن این فیلم‌ها ، تصاویر و…  به این نتیجه می‌رسیم که چرا ما به آنجایی که باید نرسیدیم و چه مشکلی داریم که زندگیمان طوری که می‌خواستیم و آنطور که داریم می‌بینیم بقیه هستند نشده و نیست ؟؟!

اما راه حل :

با اهمیت ندادن به احساس بدی که دارید می توانید از چرخه زندگی جهنمی خارج شوید حال بد خود را بپذیرید و بگویید حالمان بد است اما چه اشکالی دارد!

وقتی این جمله را خواندم به یاد کتاب سه شنبه ها با موری افتادم در جایی از کتاب، موری گفته بود باید مشکلات خودمان را بپذیریم و وقتی با آن مواجه شدیم بگوییم مثلاً این ترس بود یا این درد بود و من با آن مواجه شدم و لمسش کردم اما از آن عبور می کنم شاید این جمله دقیقا همان چیزی نباشد که در کتاب خوانده ام اما چیزی است که در ذهن من باقی مانده…

نکته بعدی کتاب به میان آوردن قانون معکوس بود:

جمله ای از آلن واتس : که هرچه بیشتر دنبال داشتن حس خوب همیشگی یا تعقیب هر چیزی که آن را نداریم باشیم ان چیز به ما یادآور می شود که کمتر به آن دست پیدا میکنیم!

و جمله ای از آلبرت کامو: اگر دنبال این باشید که بدانید شادی چیست هرگز شاد نخواهید بود و اگر به دنبال معنای زندگی باشید هرگز نمی توانید زندگی کنید !

این به زبان ساده یعنی تلاش نکنید شاید شما رویای بزرگی در سر دارید اما هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید نتیجه بهتری به دست خواهید آورد و برعکس آن هم جواب می دهد مثلاً رنجی که در باشگاه می برید منجر به سلامتی شما می شود و تحمل ترس ها و نگرانی ها شهامت و بردباری شما را افزایش می دهد در واقع هر چیز ارزشمندی در زندگی از طریق غلبه بر تجربه های منفی مرتبط با آن به دست می آید !

این نکات خیلی مهمی بود که من از این قسمت کتاب برداشت کردم :

هنر ظریف در بیخیال بودن ماست یعنی بیاموزیم که چگونه از افکار خودمان را به شکل و شیوه ای تاثیر گذار و متمرکز اولویت بندی کنیم و بر اساس ارزش‌های شخصی خودمان آن را دسته بندی کنیم.

جملات فوق العاده ای در کتاب خواندم که تا جایی که مقدور بود دسته بندی میکنم و در اینجا بیان میکنم :

بی خیالی به معنای بی‌تفاوت بودن نیست بلکه به معنای راحتی با متفاوت بودن خودتان است ، ضمن اهمیت ندادن به مشکلات باید علت‌ها را پیدا کنید که از مشکلات برای شما مهم تر است یعنی چیز های معنادار را در زندگی پیدا کنیم.

بیخیال بودن یعنی به چیزهایی که به آنها اهمیت می دهیم به صورت گزینشی عمل کنیم و این هنر به ما یاد می دهد که رنج های خودمان را به ابزار و دردهای خودمان را به قدرت و مشکلات خودمان را به مشکلات بهتری تبدیل کنیم.

فصل دوم

در این فصل با تیتر خوشبختی یک مشکل است برخورد کردم متعجب شدم و نکاتی که برایم جالب بود را یادداشت کردم که برای شما هم می نویسم:

درد و خسارت حتماً وجود دارند و ما باید مقاومت در مقابل آنها را کنار بگذاریم ؛ در واقع قواعد اما و اگر را کنار بگذاریم.

در اینجا مسئله پاندای ناامید را مطرح می‌کند که علاوه بر ایجاد حس بد، زندگی را برای ما بهبود می بخشد  . دردهایی که در زندگی با آن مواجه می شویم خوب است و راه حل هر مشکل ایجاد یک مشکل دیگر است و باید بدانیم زندگی بدون مشکل وجود ندارد و باید به دنبال زندگی ای باشیم که پر از مشکلات خوب است در واقع زندگی با حل مشکلات به خوشبختی می رسد باید از حل کردن آنها لذت ببریم نباید مشکلاتمان را انکار کنیم و یک ذهنیت قربانی نسبت به آنها داشته باشیم تنها کاری که باید انجام دهیم این است که باید آنها را حل کنیم.

احساسات برای ما نشانه هستند باید بدانیم که هر احساس خوبی نشانه خوبی نیست و احساس بدی هم صرفاً به معنای بدی یک موضوع نیست پس به احساسات خودمان اعتماد نکنیم و این به این معنی نیست که باید به آنها بی توجهی کنیم بلکه باید از خود سوال کنیم که می‌خواهیم برای چه چیزی نبرد کنیم ؟؟ تلاش‌های ما موفقیت‌های ما را تعیین می‌کند و مشکلات ما شادی های ما را ایجاد می‌کنند‌ .

فصل سوم

فصل سوم را با این تیتر شروع میشود شما شاخص نیستید :

افراد حق به جانب اعتماد به نفس توهمی دارند که گاهی به شما حس خوب می دهند و گاهی شما را تخریب می‌کنند این افراد خوشبخت نیستند بلکه به نوعی سرخوش هستند و در حال بدتر کردن اوضاع خود .

با خواندن این جملات به این نتیجه رسیدم که حقیقتی را در این جملات میبینم و در مواجهه با انسانها انرا لمس میکنم .

معیار واقعی این است که نسبت به تجربه های منفی خود چه حسی داریم ؛  کسی که برای خود ارزش زیادی قائل است می‌تواند به تجربه های منفی خود صادقانه نگاه کند و در راستای بهبود آن وارد عمل شود.

همه ما مشکلاتی داریم که هرگز قادر به حل کردن آنها نیستیم و این باعث می شود که در حل مشکلات مان احساس ناتوانی کنیم در واقع ضمیر ناخودآگاه ما در این شرایط به ما برچسب ناتوانی میزند و هرچه این حس در ما عمیق تر باشد در برابر مشکلات احساس درماندگی بیشتری می کنیم دانستن این مطالب که مشکلات ما نسبت به سایر انسانها برتری ندارد خود یکی از راه‌های برطرف کردن آنهاست.

به علت داشتن زمان محدود اکثر انسان ها تنها در یک مهارت می توانند موفق شوند و در اکثر جنبه های مهارتی ما انسان های متوسط هستیم ؛ ما در انبوهی از اطلاعات محاصره شده ایم و این اطلاعات بیشتر درباره سایر انسان ها ست این باعث می شود که انتظارات انسان ها بالا برود .

اگرچه تکنولوژی باعث شده که مشکلات بیماری های مسری از بین برود اما مشکلات روانی ایجاد کرده، اینترنت تنها اطلاعات را آزاد نکرده بلکه  ناامنی، تردید و شرم ما را هم آزاد کرده و این واقعیت را در ذهن مخاطبان ایجاد کرده که باید خاص باشید و این استبداد خاص گرایی است که برای بشر مشکل ایجاد کرده چرا که اکثرا به این نتیجه رسیده اند که من انسان خاصی نیستم و من دارای مشکل هستم.

این مشکل و اعتیاد انسان‌ها به اینترنت در این دوران کرونا بیشتر از قبل شده و ما با بچه هایی روبه رو هستیم که در خانه‌ها حبس شده اند و تنها با یک گوشی، تبلت یا کامپیوتر در ارتباط هستند انسانهایی با ارتباط‌های محدود ، نداشتن دوست  و لمس نکردن یکدیگر و فاجعه‌ای که نمی دانیم تا کجا پیش خواهد رفت!

سوالی که مطرح می‌شود این است که اگر قرار نیست انسان خاصی باشیم پس هدف چیست؟؟

این روزها انسانِ خاص بودن به بخشی از فرهنگ ما تبدیل شده و باورمان این است که معمولی بودن باعث می‌شود که به هیچ چیز نرسیم و واقعاً عادی نباشیم دانش و پذیرش ماست که به واقع ما را آزاد می‌کند که دنبال چیزهایی برویم که واقعاً با آنها تمایل داریم بدون اینکه قضاوت، نظر یا انتظارات بلندپروازانه ای در کار باشد و نظر دیگران بر روی ما تاثیر بگذارد و وقتی بتوانیم از تجربه‌های بسیار ساده زندگی مثل لذت دوستی های ساده یا ساختن چیزی و کمک کردن کسی که نیازمند است نهایت لذت را ببرید آن وقت می‌توانید یک فرد استثنایی تبدیل شوید…

با خواندن این بخش هم به یاد کتاب سه شنبه ها با موری افتادم که در مسابقه‌ای که تماشاچیان برای اول شدن تیم را تشویق میکردند ، موری از بین تماشاچیان فریاد زد و گفت که مگر دوم بودن چه اشکالی دارد؟؟!

کاش این را بتوانیم درک کنیم! و خصوصا در تربیت فرزندانمان بکار گیریم چرا که من که در این حیطه فعالیت می‌کنم می‌بینم که چشم و هم چشمی در میان مردم بسیار زیاد است خصوصاً فرستادن بچه ها به تیزهوشان که ثابت کنند بچه هایشان از سایرین بالاترند و کودکی فرزندانشان را تباه می‌کند!

فصل چهارم

چرا رنج می کشیم و برای چه هدفی رنج می کشیم؟

چیزی که برایش رنج می کشیم باید ارزش رنج کشیدن را داشته باشد و باید در زندگی چیزی را برای رنج کشیدن انتخاب کنیم که ارزش رنج کشیدن را دارد تا بتواند ما را به موفقیت برساند.

خودآگاهی را به یک پیاز تصور کنید خودآگاهی مثل یک پیاز لایه لایه است با برداشتن هر لایه ممکن است به گریه بیفتید اولین لایه خودآگاهی درک احساسات ساده  ماست و بعدی توانایی پرسیدن چرایی برخی از احساسات است که بسیار اهمیت دارد چرا که موفقیت و شکست ما را مشخص می‌کند، لایه عمیقی از پیاز هم وجود دارد که پر از اشک و آه است که همان ارزش فردی ماست که بسیار مهم است چرا که ارزش‌های ما تعیین کننده طبیعت مشکلات ما هستند و مشکلات ما تعیین کننده چگونگی کیفیت زندگی ما ، در زندگی ممکن است که مشکلات اجتناب‌ناپذیر باشند اما معنای هر مشکلی چنین نخواهد بود!

پاراگراف خیلی ارزشمند در اینجا این است که :

ما بر اساس این که چطور فکر می‌کنیم می‌توانیم مشکلات خودمان و معیارهایی که با آن مشکلات خود آن را ارزیابی می‌کنیم را تعیین کنیم یعنی تعیین کنیم که مشکلات ما چه معنایی دارند حتی معنا دادن به مشکلات هم بر عهده خود ماست و این به زاویه دید ما نسبت به یک موضوع بستگی دارد .

در اینجا نویسنده زندگی ستاره راک را مثال میزند که از گروه متالیکا اخراج شده بود و با خود عهد کرد که به درجات بالایی برسد و رسید اما متاسفانه آن احساسی را که باید داشته باشد برای موفق بودن نداشت !

علت ناراحتی در هنگام موفقیت این است که من و شما ارزش های دیگری غیر از آنچه وجود دارد داریم و خودمان را با معیارهای متفاوتی میسنجیم باید ارزش های درستی برای خودمان انتخاب کنیم چراکه آن معیارهای دقیقی برای ارزیابی خودمان و دیگران است.

نکته مهم اینجاست ارزش ها همیشه خوب نیستند و برخی از آنها برای افراد مشکلات زیادی ایجاد می‌کند برخی از ارزش‌ها هم خوب می توانند باشند و هم بد که شامل  :

لذت ، موفقیت‌های مادی، همیشه بر حق بودن و  مثبت ماندن هستند و این لذت ها می توانند برای ما مشکلات بزرگی را ایجاد کنند  .

فروید میگوید : روزی با نگاه بر گذشته سالهای پر مشقتتان برای شما زیباترین سال‌ها خواهد بود ، باید در انتخاب ارزش‌ها و معیارهای خودمان دقت داشته باشیم و بهترین ها را انتخاب کنیم چرا که لذت و موفقیت در انتخاب ارزش‌ها و معیار درست شکل می‌گیرد.

در واقع ارزش های مثل : واقعیت محور ، از لحاظ اجتماعی سازنده ، سریع و کنترل شدنی و ارزش‌های خوب هستند .

در مقابل ارزش هایی مثل خرافات ، از لحاظ اجتماعی مخرب ،بدون فوریت یا کنترل ناپذیر، تسلط بر دیگران از طریق فریب یا خشونت و داشتن احساس دائماً خوب ارزش‌های بد هستند.

واقعیتی که درباره ارزش ها وجود دارد ارتباط آنها با محیط درونی و بیرونی فرد است یعنی ارزش های خوب و سالم در درون فرد قابل دستیابی اند و ارزشهای بد معمولاً از رویدادهایی از بیرون یا رویدادهای خارجی نشأت می گیرند ما باید به ارزش های بهتری که داریم اولویت دهیم و باید به چیزهای بهتری که داریم اهمیت دهیم آن وقت است که اتفاقات بهتری برای ما می‌افتد و زندگیمان بهبود می‌یابد .

فصل ۵

انتخاب آزادانه به شما کمک می‌کند که از اتفاقات زندگیتان بهترین استفاده را ببرید .

اگر در زندگی حس خوبی ندارید به انتخاب هایتان شک کنید که کدام یک را آزادانه و کدام یک را از روی اجبار انتخاب کرده اید!

هر پیشرفت و رشدی که ما در وضعیت زندگی مان مشاهده می کنیم از یک درک ساده سرچشمه میگیرد وقتی که بتوانیم به این نتیجه برسیم که در همه چیز زندگیمان تنها و تنها مسئول ما هستیم ؛ به ما و موفقیت ما کمک بسیاری می‌کند.

درست است که نمی توانیم همیشه روی اتفاقات زندگی مان کنترل داشته باشیم ولی می‌توانیم نگاه مان را نسبت به واقعیت‌های زندگی کنترل کنیم .

چه دوست داشته باشیم و چه نه ما همیشه نقش فعالی در رویدادهای زندگی خودمان داریم و هر چیزی که در زندگی وانمود می کنیم به آن اهمیت نمی دهیم در واقع بیشترین اهمیت را به آن می دهیم بنابراین چیزهایی را انتخاب کنیم که بتوانیم بیشترین اهمیت مان را روی آن بگذاریم تا به بهترین نتایج دست پیدا کنیم .

همه این جملاتی که از کتاب نقل قول میکنم عالی هستند

و قابل تامل …

پذیرش مسئولیت ها در زندگی به انسان‌ها قدرت می‌دهد و در نتیجه پذیرش مسئولیت ها در زندگی برای هر مشکلی در واقع یکی بهترین و مهمترین گام‌ها برای حل آن مشکل است .

در این قسمت نویسنده به تفاوت مسئولیت و تقصیر پرداخت که خیلی برام جالبه:

پذیرش مسئولیت ها در زندگی به انسان‌ها قدرت می‌دهد و همچنین پذیرش مسئولیت درهر  مشکلی در واقع یکی از بهترین و مهمترین گام‌ها برای حل آن مشکل است .

تفاوت تقصیر و مسئولیت:

تقصیر مربوط به زمان گذشته و مسئولیت مربوط به زمان حال است ؛ تقصیر ناشی از انتخاب هایی که قبلاً داشتیم و مسئولیت حاصل انتخاب هایی است که در هر لحظه از روز می‌کنیم .

مسئولیت پیروزی‌ها را بر عهده گرفتن را همه دوست دارند اما مسئولیت اشتباهات را بر عهده گرفتن بسیار مهم است چرا که یادگیری ما از این نقطه آغاز میشود و اینجا دقیقا جایی است که پیشرفت‌های واقعی حاصل میشود .

سرزنش کردن دیگران تنها زیان رساندن به خودمان است وقتی مشکلات بسیار وحشتناک هستند نمی‌توانیم مسئولیت آنها را به عهده بگیریم که چه کاری باید انجام بدهیم ! اما شدت یک رویداد واقعیت زیربنایی آن را تغییر نمی‌دهد هر اتفاقی که در زندگی شما می‌افتد خودتان مسئول آن رویداد هستید حتی اگر مقصر نباشید!  یعنی مسئولیت کنار آمدن با اتفاقات مختلف در زندگی به عهده خود شماست نه هیچ کس دیگر ، حتی اگر شما هیچ نقشی در آن اتفاق نداشته باشید!!!!

جملات بالا خیلی جبر امیز و تکان دهنده بود و عمل به آن بسیار سخت  ….

نکته بعدی به ژنتیک و تقدیر توجه میکند:

  اگر در وجودمان به طور ژنتیکی افکار هایی مثل وسواس وجود دارد برای تغییر آنها باید ارزش های آن را در فکرمان تغییر بدهیم.

در واقع  افراد در زندگی کارت شانس دریافت می‌کنند که گاه ممکن است از دیگران بهتر یا بدتر باشد افرادی که مشکلات ژنتیکی دارند کارت شانسی دریافت کردند که شانس محدودی دارد اما بازهم کارت شانس است و بازی حقیقی در تصمیم گیری افراد نهفته است ما باید در هر شرایطی که هستیم مسئول خودمان و تصمیماتمان باشیم و باید بهترین تصمیم را در زندگی بگیریم و موفق‌ترین ما لزوما  کسی نیست که بهترین کارت ها را دارد !

اگر افراد نتوانند بین مسئولیت‌های زندگی و مقصر بودن تفاوت قائل شوند این اجازه را به خود می‌دهند که مسئولیت حل کردن مشکلات شان را به دیگران واگذار کنند و این کار باعث سرخوشی کوتاه‌مدت می شود ،

ما دائماً در حال انتخاب هستیم که به چه چیزی اهمیت بدهیم و حقیقت این است که تغییر به سادگی انتخاب چیزهای دیگری برای اهمیت دادن است و برای اینکه بتوانیم به چگونگی پاسخ دهیم ؛ باید باورهایمان را تغییر بدهیم یعنی باور کنیم که مطالعه از جشن گرفتن بهتر است و لذت بردن از کار از میزان درآمدِ آن با اهمیت تر است و این کار باعث می‌شود شما خود را بهتر ارزیابی کنید ؛ اول ممکن است مقاومت کنید اما در انتها می فهمید که کار درست همین است و نتیجه خوبی به همراه دارد .

فصل ششم

رشد یک روند تکراری است وقتی ما یک چیز جدید یاد میگیریم از اشتباه به سمت درست حرکت نمی‌کنیم بلکه از اشتباه به سمت اشتباه کمتر حرکت می کنیم!

این یکی دیگر از  نکات جالبی بود که در این کتاب با آن برخورد کردم :

این نکته که ما درباره همه چیز اشتباه میکنیم

ما به دنبال پاسخ نهایی و درست نیستیم بلکه دنبال این هستیم که اشتباهات خودمان را کمتر کنیم تا فردا کمی کمتر در اشتباه باشیم همانطور که ما از گذشتگان و اشتباهات شان درس گرفتیم در آینده ما هم تجربه آیندگان خواهیم بود !

مغز موجود کامل نیست و ما ممکن است خیلی چیزها را فراموش کنیم و اشتباه کنیم و همینطور اشتباه ببینیم و این یعنی مغز ما کامل نیست نتیجه این حرف ها این است که بیشتر باورهایی که داریم  اشتباه هستند ، ذهن انسان از توده ای از بی دقتی ها تشکیل شده اگرچه این موضوع می‌تواند برای همه ناراحت کننده باشد اما پذیرش این موضوع که باورهای ما اشتباه هستند هم اهمیت زیادی دارد و حتی برایمان سخت است و باید مراقب باشیم که چه چیزهایی را باور می کنیم .

ما وقتی چیزی را تجربه می کنیم بعد از چند روز آن را با برخی تفاوت به خاطر می‌آوریم و وقتی می‌خواهیم آن را برای کسی تعریف کنیم به خاطر همین فراموشی قسمت های مربوط به آن را داستان سرایی می کنیم و خودمان هم باورش کرده و به تکرار اهمیت می دهیم هر چقدر هم صادق باشیم باز هم در حال فریب خود و اطرافیان خود هستیم .

خرد متعارف می گویند که به خودمان اعتماد کنیم و به احساس درونی خود توجه کنیم اما راه حل این است که کمتر به خود اعتماد کنیم و بیشتر به نیت ها و انگیزه‌های خود شک کنیم که ترسناک به نظر می‌رسد اما گزینه ای ایمن است .

دنبال کردن اطمینان معمولاً سبب عدم اطمینان می شود

و نبود اطمینان ما را در معرض حق به جانب بودن های عجیب قرار می‌دهد و این مطمئن بودن و قطعیت داشتن باعث می‌شود که ما دائماً در حال نزاع با خود و دیگران باشیم!

اما عدم اطمینان باعث می‌شود که از قضاوت ها ناامیدی ها و تعصب ها جلوگیری کنیم عدم قطعیت ریشه تمام رشد هاست قبل از اینکه به ارزش‌ها و اولویت‌های خود من در زندگی نگاه کنیم و آن را به سمت بهتر شدن سوق دهیم باید اول به عدم قطعیت این ارزش‌ها برسیم تا بتوانیم با دید متفاوت به این موضوعات نگاه کنیم .

در این قسمت چند قانون بیان شده که شامل:

اول قانون پارکینسون که هر کاری به اندازه زمان اختصاص یافته برای آن طول میکشد

دوم قانون مورفی که می‌گوید هر اتفاقی که ممکن است رخ دهد ، حتما رخ خواهد داد

و سوم  قانون اجتناب منسون که می گوید هر چیزی که هویت شما را بیشتر تهدید کند شما از آن بیشتر اجتناب می‌کنید ؛ این قانون به این معناست که شما بدانید در کجای این دنیا هستید و این تا حدی ممکن است برای شما آرام بخش باشد اما هر چیزی که آرامش شما را به هم بزند می‌تواند بسیار ترسناک باشد بنابراین اینکه شما بتوانید خودتان را بشناسید یا خودتان را پیدا کنید ممکن است برای شما خطرناک باشد چرا که می تواند شما را در حالت ثابت نگه دارد و انتظاراتی غیر لازم را به شما تحمیل کند .

درک جملات بالا برای من کمی ثقیل بود:

این که می گوید شما خودتان را پیدا نکنید در اینجا به این معناست که باعث می شود تفاوت های دیگران را بپذیرید و در قضاوت های خود فروتن باشید .

با این حال تحلیل آن را به شما می سپارم تا بتوان درک بیشتری نسبت به این جملات پیدا کرد .

بودا میگوید تصویری که شما از خودتان دارید بسیار دلخواه است و باید معیارهای دلخواه شما از خودتان در ذهن دارید را رها کنید !

در واقع ما را به بی‌خیالی ،  رها کردن ِمشکلاتیکه ما را درگیر کرده اند تشویق می کند و می گوید مشکلاتی که ما را درگیر کرده اند آنقدر خاص نیستند و می توانیم آنها را رها کنیم .

وقتی خودمان را خاص تصور میکنیم در ذهن می‌پنداریم که دنیا به ما بدهکار است که خاص نشده ایم و به آنچه میخواستیم و آن خاص بودن نرسیده ایم!

اگر بتوانیم خودمان، باورها و افکارمان را زیر سوال ببریم به یکی از مهم ترین مهارت های رشد شخصی و شکستن احساس قطعیت نسبت به خودمان دست پیدا کرده ایم .

سوالاتی وجود دارد که ما را در برابر خودمان قرار می‌دهد و از منطقه خارج می‌کند و به چالش می‌کشد:

اگر اشتباه کنم چه معنایی دارد؟

اگر اشتباه کنم چطور؟

درمقایسه در مشکلات فعلی اشتباه کردن من چه تاثیری بر روی مشکلات من و دیگران می گذارد؟

و بهترین جمله کتاب :

اگر احساس می‌کنید شما در برابر کل دنیا ایستاده‌اید احتمالاً در برابر خودتان ایستاده‌اید!

فصل هفتم

ترس از شکست این ذهنیت را در ما ایجاد می کند که نباید کاری انجام دهیم شکست یک مفهوم نسبی است .

اما باید همیشه در ذهن ما تکرار  شود که چرا امتحان نکنم؟!

پیشرفت وقتی اتفاق می‌افتد که ما در گذشته بسیار شکست خورده باشیم ، بیشتر ما به شکست هایی میرسیم که همیشه از آن فرار می کردیم !

تنها وقتی در کاری موفق می‌شویم که از شکست در آن نترسیم.

موضوع بعدی درد بخشی از مسیر است:

از درد کشیدن نترسیم بسیاری از ما غرور انگیز ترین موفقیت‌های خودمان را در برابر بزرگترین مشکلات کسب می کنیم حقیقت این است که رنج ها و مشکلات ما را قوی تر انعطاف پذیرتر و پایدارتر می‌کند بنابراین از آنها ترس نداشته باشیم ، چرا که در درون خود قدرت هایی دارند که به شما انتقال می دهد…

و این عین حقیقت است …

حتی اگر انگیزه لازم برای انجام تغییرات بزرگ را ندارید کاری را شروع کنید از آن برای انگیزه بخشیدن به خود استفاده کنید اگر هدف شما انجام کاری باشد حتی شکست هم باعث پیشرفت شما می شود .

بارها و بارها شنیده ایم که آنهایی که به موفقیت های بزرگ دست پیدا کرده‌اند شکست های بسیاری خورده اند!

فصل هشتم

برای اینکه بتوانیم ارزش واقعی هر چیز را بدانیم باید خود را با آن محدود کنیم و برای اینکه برای آن وقت بگذاریم باید یک سری از چیزها را رد کنیم و بتوانیم اهمیت نه گفتن را بیاموزیم.

کسانی که در یک رابطه سالم هستند که مرزبندی های مشخصی دارد مسئولیت ارزش ها و مشکلات خودشان را بر عهده می گیرند .

مسئله این نیست که شما به هر چیزی که شریک تان اهمیت می دهد اهمیت دهید بلکه باید به شریک زندگی تان اهمیت دهید که این همان عشق بی قید و شرط است.

وقتی اولویت اول ما این باشد که ما یا شریکمان احساس خوبی داشته باشیم رابطه سالمی نداریم ما باید بتوانیم نه بگوییم و در این حین داشتن مشاجره اهمیت ندارد و نشانه رابطه سالم در واقع همین است باید اعتماد را بین خودمان حفظ کنیم که در صورت شکسته شدن شاید یک بار بشود آن را  ترمیم کرد که آن هم شک دارم اما گاهاً دیگر قابل ترمیم نیست!

در واقع شما اگر تعهد داشته باشید آزادی بیشتری دارید چون کمک می‌کند شما به سمت گزینه های بی اهمیت و بی معنا نروید باید چیزهایی را بیشتر خواست که ارزش دنبال کردن را داشته باشند باید به چیزی متعهد باشیم و به عمق آن برسیم تا به آن دست پیدا کنیم .

فصل نهم

اگر هیچ علتی برای انجام هیچ کاری وجود ندارد هیچ علتی هم برای انجام ندادن آن وجود ندارد !

در مواجهه با اجتناب ناپذیر بودن مرگ هیچ دلیلی برای ترس وجود ندارد، مرگ همان نوری است که سایه تمام معانی زندگی با آن ارزیابی می‌شود ، بدون مرگ همه معیارها و ارزش ها به هیچ می رسد ، پروژه‌های نامیرایی ما همان ارزش های ما هستند که به دنبالش هستیم و به خاطر همین است که به دنبال اهمیت دادن به چیزی هستیم تا ماندگار شویم حتی بعد مرگ !

وقتی با واقعیت مرگ روبرو شویم می توانیم ارزش های خودمان را آزادانه انتخاب کنیم ، مهم‌ترین پرسش زندگی ما این است که وقتی دنیا را ترک می‌کنید چه چیزی تغییر می‌کند و چه تاثیری از ما باقی می‌گذارد؟!

قدم برداشتن به سمت واقعیت بهترین راه شناخت آن است .

از بین بردن ترس از مرگ روی خوشی دارد، وقتی به درک درستی از آن برسیم زندگی برای ما معنای متفاوتی به همراه خواهد داشت…

One comment on “هنر ظریف بی خیالی”

  1. من این کتاب را نخواندم ولی از حلاصه ای که نوشته بودی بسیاراستفاده کردم .خیلی مفید و جمع بندی خوبی بود

Comments are closed.