تنهایی ام را با تو قسمت می‌کنم…

تنهایی ام را با تو قسمت می‌کنم… تنهایی ام را با تو قسمت می‌کنم سهم کمی نیستگسترده‌تر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر دارم که می‌خواهم تمام فصل‌ها رابر سفره‌ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی‌شکتنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی…

خوشبختی…

خوشبختی… همه عمر به دنبال خوشبختی میگردیم که شاید در کنارمان میان روزمرگی ها پنهان شده ! آغوش گرم عزیزی  خانه سبزمان و غذایی که با عشق طبخ شده… سیده لطافت سیدی +۵۰

چیزی نگو …

چیزی نگو … من نمیگویم خوب نیستم تو هم از حالت نگو این روزها کسی دل و دماغ از تو شنیدن را ندارد بگذار همه ما پشت نقابی از لبخند های گس پنهان شویم شاید در انتها … اجبار عذرخواهی از بابت حال بد , دامانمان را نگیرد !بیا حالمان را برای دلمان نگه داریم در آغوش خود بگرییم و…

جاناتان مرغ دریایی…

جاناتان مرغ دریایی… در بارانی ملایم  قدم میزنم در کنار رودخانه ای که سالهاست در کنارش زیسته م و شاید بارها ندیده از کنارش گذشتم… مرغان دریایی سفید و خاکستری نمایشی از پرواز و آرامش را نشان میدهند به یاد کتاب جاناتان مرغ دریایی  نگاه میکنم  می اندیشم به نحوه زندگی هر یک از ما …

پازل…

پازل…  گویی سپید در میان دستهایم گذشته  را ورق میزند  کودکی هایمان چه روشن بود  بی هیچ ماسکی بر چهره  خودمان بودیم خود خودمان  تنها که میشدیم قول های قشنگ میدادیم به خود  که انسانی شویم مهربان و بخشنده  چه تلخ میشود افکارم زمانی که از کودکی به ناگهان به حالی پا میگذارم که هیچ کس…

کاش خدا سخن بگوید

کاش خدا سخن بگوید اینک او از من میگذرد و او را نمیبینم  عبور میکند و احساس نمیکنم  که اگر او را میخواندم و مرا جواب میداد باور نمیکردم که آواز مرا شنیده است  کاش خدا سخن بگوید و لب هایش را بر تو بگشاید… “فیلم سکوت خدا” +۱۲۰

پاییز…

پاییز… آخرین روز شهریور ماه است  کوچ باید کرد از این روزهای راکد گس به گرمای آغوشی که سرمای پاییز را دلچسب کند  هراس را در دل بمیراند و   آغازی باشد…   سیده لطافت سیدی _ ۱۳۹۷/۰۶/۳۱   +100

صبر میخواهد این روزها …

آرزوهایمان را سالها در ذهنمان بزرگ و کوچک میکنیم  امیدها را رها نمی کنیم و هر بار شروعی دوباره … نمیدانم بنویسم  , یا که باز در خود فریاد کنم  دستم کوتاه است و آسمان بلند  صبر میخواد این روزها  صبر … بگذار اندکی پلک هایم را ببندم و آرام بگیرم  شاید دوباره ایستادم  دوباره…

پرواز…

پرواز… دلم هوای پریدن دارد  سبک  رها از تمامی افکار گنگ و پیچیده ای که چون موریانه مغزت را میشکافد  گاه خستگی از خود نیست  از زخم هایی ست که در اطراف میبینی  کودکی به زیر باران تند تند دستمال هایی که برای فروش آورده را جمع میکند … خیس خیس  این استیصال از برای…

سماع…

سماع… آنگاه که هرآنچه آموخته ای و خوانده ای و لمس کرده ای بکار میبندی تا زندگی به واقع زنده گی باشد  اما… راه بر تو بسته میشود ! در افکار گنگ اطرافیانت اسیر میشوی  به خودت شک میکنی به درستی راهی که در آن پیش رفته بودی همه عمر … افکارت بر هم میریزد …