ماهی سیاه کوچولو…

ماهی سیاه کوچولو… مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید  اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم-  که میشوم- مهم نیست … مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته است…! ” کتاب ماهی…

گاه باید چمدان کوچکت را ببندی و بروی …

گاه باید چمدان کوچکت را ببندی و بروی … خسته ام از زمین ،آسمان ، آب و آیینه از تمامی اینهایی که مرا به جهان متصل میکند میخواهم رها باشم بروم پرواز کنم‌سبک سفید روشن خسته ام از زمین ات از تمامی انسانهایی که تفاوت عظیمی ست میان اندیشه و اعمالشان خسته ام از من بودن از بودن …گاه باید چمدان کوچکت را ببندی و بروی اگر…

گذر روزها …

گذر روزها … صدای پای افکار زخم خورده امکه در میان بودن ها و نبودن ها سردرگمم میکند !تلخی روزهای رفته ی دهشتناکی که از روحم تکه ای را با خود برده و …فکر میکنم …به فکر کردن فکر میکنم …!به افکار پریشانی که گذشته …و اکنون…من مانده ام و روحی که زخم خورده …چه…

این روزها…

این روزها…  این روزها دلگیرم …از خودم …و از خدایی که در این نزدیکی ست !من روزهای زیادی را با عشق او سر کردم …روزهای طولانی بد …و روزهای شادمانه خوب…انتظار زیادی ندارم تنها خدایم را میخواهم همان خدای کودکی هایم که برایش آبنبات میخواستم ببرم !من همان سادگی را میخواهم …خدای کودکی را میخواهم …سهم زیادی…

روزهایم…

روزهایم… از روزهایم که بخواهم بگویم … شکوه های مرا پایانی نیست …! مهربانم …میدانم که گلایه هایم از حد گذشتهاما اینبار هم درد و دل هایم را بشنو و مرهم باش بر این قلب خسته بیقرارم ! “کتاب خلوتِ خُلدِ خُلود _سیده لطافت سیدی” +۵۰

آمده ام…میهمانی توست !

آمده ام…میهمانی توست ! تو هستی…می دانم می توانم تورا در میان ذکر درختان تازه بارور بهاری به وضوح ببینم !هر جوانه ای که می روید از خاک نوید حضور ترا با خود تکرار میکند …مهربانم ، تن یخ زده ام را با دستان گرمت گرما ببخش … مرا بفشار به خود و نوازشم کن !محتاجم…

بهشت …

بهشت …  فهمیده ام بهشت در اتاق من است در خانه و حیاط ما …در عطر بهار نارنجی که همیشه بهار را به اتاقم میآورد یاکریم هایی که برای دانه خوردن به پشت پنجره ام قدم میگذارند زاغی کوچکی که با بالهای سیاه و سفیدش در حیاط چرخ میزند گنجشک های شیطانی که با سرو صدای آنها از خواب برمیخیزمباغچه…

ردی از دل برا ی خدا …

ردی از دل برا ی خدا …  سبزم سبز باور کن ،همچون درختی تازه به گل نشسته در بهار باگرمی دستانت جانی دوباره ام ببخش و …با اشک هایت سیرابم کن …باور دارم ، روزی تمامی رنج ها پایان می یابد … باور دارم … “کتاب خلوتِ خُلدِ خُلود _سیده لطافت سیدی” +۴۰

بهار…

بهار… مهربانا … تجلی روح زیبایت را در تمامی آفریده هایت می بینم         یاورم باش تا شایسته باشم برای آنچه می خواهی…!         “کتاب خَلوت خُلد خُلود_سیده لطافت سیدی” +۱۰۰