پاییز…

پاییز شد و اینبار در تنهایی خودهایمان اسیر شده ایم ، نمیدانم چه حکمتی ست که باید روزهایی اینچنین گس را تجربه کنیم !
کنار پنجره با هرم چایی گرم در دست ایستاده ام
کودکان کوچه هنوز لبخند میزنند ، بی آنکه ذره ای دلهره از زندگی داشته باشند
از این بیماری لعنتی !
ما که در ظاهر بزرگ شده ایم چگونه جا مانده ایم در اضطراب …
کجا آن اطمینان کودکانه مان را از یاد برده ایم ؟!
ما انسانهای شاد ِ به باطن غمین در زندگی گم شدیم و حضور هم را از یاد بردیم و حضور خدا را !
ما به خود تکیه کرده ایم و افسوس که این دیوار ِ ویران تاب ندارد !
کاش این روزها که ناتوانی انسان را فریاد میزند تلنگری شود
نوری ، روزنی … به دنیایی به اطمینان ِ حضور کسی که هوایمان را دارد
خدا…

سیده لطافت سیدی _ دوم آذر ۹۹
rooshenaa@
www.rooshenaa.ir

۲ comments on “پاییز…”

  1. سلام، خیلی دوست داشتم، کمی در مورد تفاوت بین اندیشه و انگیزه و کاربرد و تاثبر اونها در زندگی آدمها چیزی بنویسید ، با تشکر

Comments are closed.