در خانه غم بودن از همت دون باشد

زندگی یکایک ما از نگاه خودهامان شاید خاص تر از سایر انسانهاست پیچ و تاب هایی که خورده ایم ، رنج هایی که دیده ایم …که گاه ستون باورهامان را به چالش کشیده صحبت از یک اتفاق ساده نیست حرف من حس تلخ تنهایی ست گه گاه سراغمان را میگیرد تنهایی خاص ِ خود ِحقیقیمان…

هنر ظریف بی خیالی

وقتی این کتاب را شروع کردم راستش فکر نمی‌کردم که اینقدر عمیق و اینقدر جالب باشه و در واقع شاید تعارضاتی هم بین تفکرات من و این کتاب وجود داشته باشد اما در کل ازش لذت بردم: فصل اول در فصل اول این کتاب این جمله نظر منو جلب کرد : همیشه به ما گفته…

در خویش نظر کن که بهای عمر کم نیست …

امید برای هر انسانی معنای خاص خودش را دارد و در نگاه من ؛ امید به آینده ای ، که هیچ کداممان از آن مطلع نیستیم عین ایمان است ! بارها در زندگی هر یک از ما اتفاقاتی پیش آمده که بطور کل مسیر زندگیمان را تغییر داده ، پیش آمد هایی که هرگز پیش…

پاییز…

پاییز شد و اینبار در تنهایی خودهایمان اسیر شده ایم ، نمیدانم چه حکمتی ست که باید روزهایی اینچنین گس را تجربه کنیم !کنار پنجره با هرم چایی گرم در دست ایستاده ام کودکان کوچه هنوز لبخند میزنند ، بی آنکه ذره ای دلهره از زندگی داشته باشند از این بیماری لعنتی !ما که در…

کوچ تا چند ،مگر میشود از خویش گریخت ؟

اشک ها راه خود را میدانند آرام از کنار دل میجوشند و از گوشه چشم ها راه بروی گونه می یابند دردِ حقیقی اینجاست ، جایی که گریه هم آرامت نمیکند بزنگاهی که رنج را میبینی در مرگ آدمیت !آن زمان است که اشک می جوشد و میخشکد و باز می جوشد… اما آرام نمی…

زن ، مرد ، زندگی…

در امتداد روزهای سختِ ماندن در خانه بیشتر میخوانم و فرصت بیشتری برای مرور پیج ها و نوشته های سایرین می گذارم، هم از جهت آشنایی با سایر افکار و هم به جهت آشنایی با نوشته هایی که خیلی از آنها، به اتفاق بر سر راهم جهت خوانش قرار میگیرند … این روزها دغدغه خیلی…

تلنگر…

روزها و روزها در خویشتنِ خویش گم میشویم و نمیدانیم انسانها هر یک دردی به همراه دارند و ما کورانه خود را به ندیدن میزنیم !در دایره درد های خویش گم میشویم و از خود نمیپرسیم کجای راه را به اشتباه رفته ایم که اینچنین سرگردانیم !کجای جاده، زنده بودن را از یاد برده ایم…

تلخ…

من تلخ ترین قسمت این میکده هستم از خویش جدا گشته و واز خویش برستم در زندگی ِ پر ز هراس ِ همه روزه من روزن امید ِ خداوند پرستم آخر بکجا میروی ای خسته این راه من آخر راهی که بدان میرسی هستم دستم بجز از حق طلبی ناکند هیهات این راه درستی ست…

بی قرار …

دلم شکسته از این روزگار ، باور کن از این زمانه ی بی اعتبار ، باور کن دلم به شوق ِ بودن ِ تو هنوز پابرجاست دل ِ گرفته ی بی قرار ، باور کن زمان که میگذرد از تمام ِ مردم شهر امید می بُرد این بی تبار ، باور کن تمام زندگی اش…

درد ِ پنهان…

از خویش گسسته ایم این ما را بس در راه ِ نرفته ایم این مارا بس با ساغر و می مست شدن آسان است ازعشق ِ تو مستیم همین مارا بس ما اخر عصیانِ خود از خویشتنیم در چله نشسته ایم این مارا بسدرد از تو در این جهان نباشد هیهات اینسان به تمنای تو…